تادانه

لعنت به هرکس تادانه بخواند
دوست ِ نویسنده ای امروز رمانی آورده بود برای بررسی. برای شروع بحث هم آب دهانی قورت داد و خیلی محترمانه گفت: «خیلی ساله که تادانه شما را می خوانم.»
پوزخندی زدم و نگاهم را ازش دزدیدم که مثلا دارم کارهای عقب افتاده را انجام می دهم.
صدایش را بلندتر کرد و گفت: «چقدر خوبه که شما اینقدر فعال هستید در اینترنت.»
نگاهش کردم؛ تا عمق وجودش.
انگار تایید گرفته باشد. ادامه داد: «کمتر آدمی دیدم هم وبلاگ فعالی داشته باشه و هم در گودر باشه و هم در فیس بوک و ...»
خودم را مشغول کردم به دفتر یادداشت روزانه. (بهش گفته بودم که رمان تان وقتی بررسی شد، باهاتون تماس می گیرم.)
ایستاده بود که دوباره شروع کرد: «فکر نکنم مطلبی در تادانه نوشته باشید و من نخوانده باشم.»
با قدم هایم به طرفش، در واقع هُلش می دادم طرف بیرون.
دو قدم هم برداشت پس پسکی.
گفت: «قبلا که قابیل را منتشر می کردید، سایت خوبی بود. حیف شد. کاشکی نمی بستیدش.»
باز ول کن نبود. گفت: «جدیدا دیدم سایت آموت هم چقدر فعال است.»
خندیدم؛ امیدوار بودم فهمیده باشد چقدر زورکی خندیدم.
فقط گفتم: «محبت دارین.»
انگار جان گرفته باشد، شروع کرد که «خوش به حال الموت که اینقدر درباره اش می نویسید. کاش همه جای ایران ...»
دیگر امانش ندادم؛ بستمش به رگبار. گفتم: «خسته نشدید اینقدر حرف زدید؟ اینقدر گفتید تادانه و گودر و فیس بوک و قابیل و آموت و ... »
مِن مِن کنان گفت: «منظور بدی نداشتم. خب چند ساله وبلاگ تان رو دنبال می کنم...»
گفتم: «هیچ وقت توی تادانه ندیدید که یوسف علیخانی داستان هم می نویسه؟ هیچ وقت ترغیب نشدید بروید یکی از کتاب هایش را بخرید و بخوانید و ببینید چی نوشته؟»
گفت: «خب ...»
گفتم: «اگه این تادانه رو ببندم، تردید نداشته باشید لطف شما بوده.»
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment