تادانه

درباره «علی اشرف درویشیان»
خاطرات ما خاطرات ما هستند و راهی جز به دوش کشیدن آن ها برای سالیانی دراز نداریم.
گاهی مزه مزه کردن این خاطرات است که باعث می شود دار ِ زندگی را به خوبی بتوانیم بر دوش بکشیم و لنگ لنگان پیش برویم.
یکی از خاطرات عجیب زندگی ام، دیدن مردی است که تمام سال های دبیرستان به عشق داستان هایش، نوشته بودم و تمام کتاب هایش را داشتم و فکر کرده بودم بهترین نویسنده دنیا اوست و «محمود دولت آبادی» تا اینکه 22 مرداد 1375 به آدرسی که داده بود، تاکسی سبزی مرا سر کوچه خانه اش در کرج پیاده کرد. به بهانه مصاحبه کردن رفته بودم. «علی اشرف درویشیان» همانی بود که بود و تمام تنم لرزید و با خودم گفتم بی جهت نیست یکی را ندیده عاشق می شوی.
دو سال بعدش، یعنی سال 1377، «مهرافروز فراکیش» زنگ زد از دفتر «منصور کوشان» یا در واقع دفتر سابق مجله تکاپو. گفت علی اشرف درویشیان برایت کتابی گذاشته.؛ جلد اول افسانه های مردم ایران.
بعد مهربانی هایش را اینجا و آنجا دیدم و وقتی راهی بیمارستان شد؛ بعدازظهری با دوستی و دسته گلی به دیدارش رفتم که همسر مهربانش بیرون در اتاقش ایستاده بود. درویشیان در خواب ناز بود. همسرش نگذاشت با موبایل حتی از او عکس بگیرم.
بعد گاهی اینجا و آنجا دیدمش و یکی دو بار تلفنی حالی از او پرسیدم که زمانی تمام زندگی ام شده بود.
گذشت تا امروز که دیدم «خدیجه زمانیان» خبرنگار متفاوت این سال ها با علی اشرف درویشیان مصاحبه ای کرده در روزنامه قدس. دوست داشتم تمامش را بخوانم و خواندم؛ اینجا را. (نسخه PDF)

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment