تادانه

مروری بر خاطرات مثلا!
درست یازده سال قبل (1378)، وقتی تازه دوره آموزشی صفر یک را تمام کرده بودم، به قول الموتی ها «خانه در کجا» بودم؛ چند شبی خانه این دوست، چند شبی خانه آن دوست و چند روزی هم در کوی دانشگاه تهران (به لطف آشنا بودن با سوراخ سمبه های ورود بدون کارت به خوابگاه دانشجویان).
همان وقت ها بود که به لطف حسن محمودی و احمد اکبرپور، آشنا شدم با مهسا محبعلی. بعد هم مشغول کار شدم در آموزشگاه موسیقی و تئاتر سرایش.
پتو سربازی ای داشتم برای خوابیدن رویش و جایی آرام برای نوشتن (البته آن روزها بیشتر گفتگو و یادداشت و ترجمه) برای پول جمع کردن که مثلا بشود سرپناهی کرایه کرد در تهران و ماندگار شد.
بعد اولین بار «هوشیار انصاری فر» و «علی ربیعی وزیری» را همان جا دیدم؛ وقتی آمده بودند بچه ها را ببینند.
دو بار و سه بار که گذشت، قرار شد بنشینیم درباره مشکلات «نسل جدید نویسندگان» گپ بزنیم. قرار هم شد ضبط بشود. قرار هم شد من نوار را پیاده کنم و جالب اینکه روزنامه «مناطق آزاد» هم استقبال کرد از این میزگرد پنج نفره: مهسا محبعلی، هوشیار انصاری فر، علی ربیعی وزیری، رضا شمسی و یوسف علیخانی.
تیتر شد در روزنامه و عکس دو سه تا از بچه ها هم آمد صفحه اول؛ ۱۴ مرداد۱۳۷۸ شماره ۱۰۰ . تیترش هم این بود: ما پشت درهای بسته صحبت می کنیم. (حوصله ندارم اسکن اش کنم بذارم اینجا)

دو سه سال بعد هم حسن محمودی و هوشیار انصاری فر و صاحب این قلم، دعوت شدیم به کنگره شعر و داستان جوان. برای چی؟ برای اینکه درباره «نسل جدید نویسندگان» صحبت کنیم.


این گذشت تا یک سال بعدش، محمد مطلق، جلسه ای گذاشت در روزنامه جوان. از من و مهسا محبعلی و ناتاشا امیری و رسول آبادیان هم دعوت کرد که بریم پای میزگرد. باز هم درباره «نسل جدید نویسندگان». بعد هم منتشر شد در همان روزنامه.

بعد چند ستونی در روزنامه جام جم نوشتم همان سال ها؛ 1382 درباره نسل جدید نویسندگان که متاسفانه سایت قدیمش رفته هوا.

وقتی هم کامران محمدی و محسن فرجی نشست های کافه 78 را راه انداختند شد باز پاتوق نویسندگان نسل جدید؛ یا به قول کامران نسل پنجمی ها. که همان وقت مخالف بودم با این عنوان و می گفتم اگر هم عنوانی باید بگیرند این بچه ها، قاعدتا «نسل چهارم»ی هستند و نه آنی که او می گفت.

شب های بخارا هم شبی گذاشت برای نسل جدیدی ها.

سایت رسم هم به بررسی گرافیک و ادبیات نسل جدید پرداخت در دو شماره؛ اینجا و اینجا.

گذشت و گذشت تا همین چند روز قبل که «عصر روشن» جلسه ای گذاشت برای داستان خوانی مثلا چند نفر از نویسندگان نسل جدید و بعد هم میزگردی با همین عنوان «نویسندگان نسل جدید».

وقتی از جلسه بیرون آمدم فکر کردم: چقدر خسته شدم از نسل جدید بودن. چقدر پیر شدم و خودم خبر ندارم. چقدر چشم هایم تار می بیند. چقدر دست هایم می لرزد. چقدر ...
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment