تادانه

نان ِ همین زبان
[علیرضا روشن] از داستان مگر چه انتظاری جز کشش می‌رود و آیا فقط یک نوع کشش وجود دارد؟ داستان‌های علیخانی شاید تای دیگری باشند برای شعرهای شاملو. شاملو نیز همین‌اندازه با زبان درگیری دارد و آنچه را می‌خواهد بگوید پشت هزار ترمه و پستو پنهان می‌کند. شاملو در شعری که می‌توانست به سادگی بگوید صدای اره برقی که در دره پیچیده بود مو بر تن ما راست کرده بود، نوشته بود: «سحرگه به ناگاه / با قشعریره‌ی درد / در لطمه‌ی جان ما». و خب! اگر این را علیخانی بگوید از نادانی است و اگر شاملو بگوید از استادی؟
قبول دارم برای خواندن داستان‌های علیخانی باید صبور بود و اما همان اندازه نیز معتقدم باید صبوری کرد که علیخانی به نتایج و شگردهای بهتری در زبان دست پیدا کند؛ زبانی که این اندازه دیریاب نباشد و از آن سو به بزدلی و افسارگسیختگی زبان امروز نیز دچار نشود و خواننده را از این همه زیبایی و هوشمندی بی‌بهره نگذارد. علیخانی نویسنده‌ای است که ملال شنیدن حرف‌های تکراری و خستگی دیدن تصاویر تکراری و آدم‌های تکراری ادبیات امروز را از ما زدوده است. و بعد هم مگر ما چند نویسنده داریم که روز و شب‌شان نوشتن باشد؟ و چرا باید پای اینها را ببریم که خودمان قد بلند باشیم؟ دیگر اینکه باید علیخانی را تشویق کرد و رندی‌ او را دریافت. حال که ما به غرولندهای بی‌فایده و صدتایک غاز مشغول هستیم، او به خلوت نشسته است و رمانی در دست نوشتن دارد، رمانی که مخاطب را صد چندان در غرایب خود مستحیل خواهد کرد. چه معلوم؟ کاری را که مارکز در صد سال تنهایی کرد بستند به ناف آمریکای لاتین. شاید افسانه‌های ِ برساخته‌ی علیخانی نیز روزی به ریش ایران بسته شوند و او نیز مثل نویسنده‌ی تمام افسانه‌ها، به افسانه‌ها بپیوندد. اما برای ما که در روزگار او هستیم، علیخانی وجود دارد و غرض از این حرف‌ها این است که کار بعدی‌‌اش را منتشر کند ... ادامه

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment