تادانه

سلینجر؛ نويسنده‌اي درجه سه‌
در حالي‌كه جي.دي. سلينجر در ايران به عنوان نويسنده‌ي برجسته‌اي شناخته مي‌شود، فتح‌الله بي‌نياز او را نويسنده‌ي درجه سه‌اي مي‌داند كه با به انزوا رفتن، مي‌خواست ديده شود.

اين منتقد ادبي و داستان‌نويس در پي درگذشت جي.دي. سلينجر - نويسنده‌ي آمريكايي -، در گفت‌وگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، عنوان كرد: من برخلاف آن چيزي كه ديده مي‌شود، سلينجر را نويسنده‌ي برجسته‌اي نمي‌دانم. رماني نوشته است كه از نظر منتقدان جهاني، رمان عالي‌اي نيست و به باور جمعي از منتقدان هم رمان خوبي است؛ اما به هرحال، سلينجر بعد از «ناتور دشت»، چيزي براي گفتن نداشت و شايد دليل به انزوا رفتنش هم همين مسأله بود. بيست‌ودو داستان كوتاه و بلند نوشت كه آن‌ها چندان هم جدي نبودند.

او در ادامه افزود: در واقع، سلينجر نويسنده‌اي در حد نويسنده‌هاي عادي آمريكاست. اما برخلاف آن، به فاكنر نگاه كنيد. فاكنر 19 رمان دارد كه 15 اثرش شاهكار است. با اولين اثرش، شاهكارنويسي‌اش به پايان نرسيد. يا ناباكوف، جوزف‌ كنراد و كافكا؛ اين‌ها شاهكارنويس‌اند؛ در حالي‌كه سلينجر اصلا اين‌طور نبود؛ مثل پل ‌استر كه اين روزها مد شده است.

بي‌نياز علت حاشيه‌هايي را كه درباره‌ي سلينجر شكل گرفته است، به رفتار اين فرد در عزلت‌گزيني مربوط دانست و گفت: وقتي شما رمز‌وراز‌آلود زندگي مي‌كنيد، مردم بيش از حد شما را تحسين مي‌كنند و دست بالا مي‌گيرند. چهل‌وشش سال پيش، وقتي 17، 18سالم بود، فيلمي را ديدم كه قصه‌ي آن ماجراي دختري بود كه وارد شهر كوچكي مي‌شود كه قبل‌ها خويشاوندش آن‌جا بودند. اين دختر خيلي سنگين و جاافتاده رفتار مي‌كند و از هر ارتباطي پرهيز مي‌كند؛ اما رفته‌رفته كه اهالي آن شهر به او نزديك مي‌شوند، مي‌بينند كه اين آدم چقدر تهي است و آن انزوا آن دختر را براي مردم بزرگ كرده بود. البته نمي‌گويم سلينجر تهي بوده است.

اين منتقد در ادامه به ماجراي مارلن ديتريش - بازيگر سينماي آلمان در دهه‌هاي پيش - اشاره ‌كرد و گفت: اين بازيگر از يك سني تصميم مي‌گيرد هرگز جلو دوربين نرود؛ زيرا به سال‌هاي پيري رسيده و همه‌ي زيبايي‌اش به تاراج رفته است؛ از اين‌رو اصرار دارد چهره‌اش در هيچ كجا ديده نشود؛ چون مي‌خواهد با همان تصويري كه از او در حافظه‌ي مردم شكل گرفته است، ديده شود. ماجراي سلينجر هم همين‌طور به نظر مي‌رسد. در سكوت و انزوا رفته و دست به نوشتن نمي‌برد؛ براي اين‌كه مي‌خواهد مردم با چهره‌ي «ناتور ‌دشت»، او را به ياد بياورند؛ در حالي كه نويسنده‌اي مانند فاكنر بيش از 90 داستان كوتاه دارد كه 80 اثرش جزو شاهكارهاست؛ ولي نويسنده‌ي «ناتور دشت»، بعد از اين رمان، نمي‌تواند اثري را خلق كند. گوشه‌گير و منزوي مي‌شود، چند داستان بلند و كوتاه ديگر مي‌نويسد كه تكان‌دهنده نيستند؛ به آن ‌شكلي كه داستان‌هاي كوتاه‌ ادگار آلن پو، ماريو بارگاس يوسا، كارلوس فوئنتس و يا گابريل گارسيا ماركز تكان‌دهنده‌اند.

او سلينجر را نويسنده‌اي تأثير‌گذار ندانست و عنوان كرد: البته نويسندگاني چون همينگوي، فاكنر و آلن ‌پو نويسندگاني تأثير‌گذار بودند؛ اما ترديد دارم كه بتوان سلينجر را به عنوان نويسنده‌اي تأثير‌گذار پذيرفت. او چندان تأثير نداشته است. ممكن است يكي، چند نفر متأثر از او بوده باشند؛ اما تأثير‌گذاري او فراگير نبوده است و طبيعتا با ترجمه‌ي آثارش، در حوزه‌ي داستان فارسي هم چندان تأثير‌گذار نبوده؛ نه اين‌كه اين باور من باشد؛ اين نگاه منتقدان جهاني درباره‌ي سلينجر و جايگاه نويسندگي اوست.

به اعتقاد فتح‌الله بي‌نياز، ريموند كارور و سلينجر در ايران اين‌گونه معرفي شدند و اهميت پيدا كردند؛ در حالي‌كه در آمريكا اين‌قدر نويسندگان مطرح و سرشناسي نيستند و بسياري از ايالات آمريكا از وجود چنين نويسندگاني خبر ندارند. در واقع، سلينجر تنها در برخي از ايالت‌هاي آمريكا شناخته‌شده است؛ برخلاف فاكنر كه در آمريكا بسيار شناخته‌شده است.
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment