تادانه

قایق سواری در تهران
(مجموعه شعر)
محمدعلی سپانلو

نشر افق
144 صفحه
چاپ اول 1388
2500 نسخه
3000 تومان

سیل

(به مفتون امینی)
در اتاق خلوت
باد خواهد آمد
و در آیینه به زلفانش
شانه خواهد زد
او که در باغچه با گنجشکان همسرایی دارد
می خراسد کلماتش را
لحن آواز قلندوارش
چرخ نخ ریسی است.

آسمان روسری اش را – رنگ خاکستر – بر سر کرد
نم نمک خواهر غمناکم می گرید، از شادی نزدیکِ بهار
فکر این است که از شهر به دریا برسد

باز می بارد باران بر شهر
روی آتش سوزی در گذرِ خاموشان
سر در موزه و باغ ملی
گاهی از روزنه ی کوچک سقف بازار
بر سر سوداها
قطره ای ارزانی می ریزد
غنچه ی چتر، کلاه نمدی، چادر وال
قارچ هایی که پس از تندر می رویند.

در تمام تهران باران می بارد
بر سر پیکره ی رازی و ابن سینا
در همان لحظه که ، از عمق بیابان
استخوان هاشان را
سیل بنیان کنی از خاک به در می آرد.

رود اشیای غریب
می گشاید همه قرقره هایش را:
کاردهای کهنه
وعده ی آتش
مدل نارنجک های کار نکرده
نصف یک بوسه و نصف یک عشق
فیلسوفان و طبیبان را
می برد جانب ویارنکده هایی که رطوبت
سقف شان را شسته
و به هم می زند آن قدر که معجونش آماده شود.

در مسیرش به لب دریا، سیل
هیچ بر جای نمی ماند جز
لنگه ی قرمز یک پاشنه بلند
(آخرین گام زنی قحبه که از گرداب
به فضا شیرجه رفت!)
کفش با آن لب ماهی وارش
مات ماندست به یک چکمه ی پوسیده
(ارث جنگاور پیر!)
خواهش سرشاری
در سکوتش جاری ست
خواهش مغروقی
شاید از قایق سوراخ نجات ...

ابر بر جمجمه ی شهر
کلاگیس است:
- هذیانی سبز با حاشیه ای نارنجی –
چرخ نخریس هنوز
قصه می خواند
و کمان رستم
پل موعودِ اساطیر است.

* از کتاب قایق سواری در تهران / نشر افق/1388

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment