تادانه

دکتر سیدعلی موسوی گرمارودی، اگرچه متولدِ الموت نیست و گرمارود، اما هم الموتی بودنش را حفظ کرده و هم گرمارودی بودنش را؛ اصالت که فراموش نمی‌شود. می‌شود؟
صبح جمعه آقای
عنایت‌الله مجیدی باخبرم کرد که دکتر گرمارودی روز یکشنبه گذشته (12 مهر 88) مفصل درباره رودبارالموت در روزنامه اطلاعات نوشته. خوشبختانه اصل مطلب را در سایت روزنامه پیدا کردم. مطلب استاد را دوباره در تادانه در آغوش می‌گیریم.

‏‌الموت منطقه‌اي است بسيار زيبا و يگانه و در همان حال ناشناخته، ميان کوه‌هاي باختري البرز مرکزي، حدّ فاصل کوه‌هاي طالقان (درسمت جنوب) و کوه‌هاي تنکابن(در سمت شمال) و علم‌کوه و کلاردشت (در سمت شرق) و ديلم (در سمت غرب) و شامل دو بخش: الموت شرقي به مرکزيِّت معلم کلايه و بخش الموت غربي (رودبار الموت سابق) به مرکزيّت رازميان و جمعاً با بيش از 200روستا و بيش از2000 کيلومتر مربّع وسعت.‏

‏مجموعه‌اي گسترده از رود و باغ و سنگستان و چشمه و کوچه باغ‌ها و خانه‌هاي روستاييِ محصور در کوهسارها با آبشار و چشمه‌سارانِ فراوان و مراتعي تا دامن پوشيده از سبزه و گل‌هاي وحشي و شقايق‌زارها و تمشک‌زارها و بوته‌واره‌هاي گَوَن و دامنه‌هايي با گردوبُن‌هاي با وقار و باغسارهايي از سيب و آلبالو و مزارع سيب‌زميني و ذرّت و گاوَرس و...‏‏

‏و هوايي که در گردنه‌هاي مُشرف به روستاها، از خيال سبکتراست و بالاتر، قلّه‌هاي همين دامنه‌ها، هماره با تاجبرفي سيمين، بر اَبرهاي سپيدِ مخملي، بوسه مي‌زند آن هم در زمينة کبودرنگِ آسماني که از صافي گويي ژرفاي آن پيداست... ‏

‏در ميان اين مجموعه که همه در دو سوي يک درّة اصلي فراهم آمده است و به قول فروغ فرخ‌زاد «روز را بر سينه مي‌فشارد و خاموش مي‌کند»1، يک رود خروشان و جوشان دردرّة اصلي و دَه‌ها رودبارک در درّه‌هاي فرعي مي‌گذردکه آب آنها، دست‌کم در تابستان‌ها، از آيينه، صافتر است و سنگ‌ها و حتّي ريگ‌هاي بستر آن‌ها را مي‌توان از بالاي پل‌هاي معلّق چوبي زيباي روستاها، برشمرد. ‏

‏بي‌سبب نيست که تنها در الموت شرقي، هفت روستا (از جمله گرمارود ما) محور گردشگري در استان شده است.‏‏

‏وجه تسمية الموت ‏
‏« اَلَموت» مرکّب از دو کلمة «آل» و «آموت» است.‏

‏آل و آله، کلمه‌اي ايراني و فارسي است به معناي شاهين و عقاب و هنوز در برخي گويش‌هاي ايراني چون کردي، رايج است.‏

‏همين کلمه با معنيِ «سرخ‌فام» در کلمات آلاله، لاله و حتّي در لعل که معرّب «لال» است (به معني ِسرخ رنگ) ديده مي‌شود.‏

‏«آموت» را هم منابع قديمي، در گويش ديلمي، به معنی «آموخت» سراغ داده‌اند.‏

‏دهخدا از قول مؤلّفِ نزهة القلوب» (چاپ ليدن ص61) مي‌نويسد: ‏‏‏«...و آن قلعه را اله اموت گفته‌اند يعني ‌آشيانة عقاب که بچگان را بر آن آموزش کردي به مرور الموت شد...»‏

‏امّا سال‌ها پيش از نزهة القلوب، «آموت» به معناي آشيانه در شعر فارسي به کار رفته است. قديم‌ترين متني که در آن «آموت» به معناي ِ‌آشيانه به کار رفته، در شعر ابوالحسن عليّ بن محمّد مشهور به مُنجيک تِرمِذي است2، شاعر نامدار اواخر قرن چهارم.‏‏

‏محمود مدبّري مؤلّف کتاب «شاعران بي‌ديوان» دربارة زمان زندگي او مي‌نويسد: ‏

‏از شعراي دربار چَغانيان است و با انقراض چغانيان در 377 به غزنويان پيوسته است.3 اما دکتر معين وفات اورا بين377 تا 380 مي‌داند.4‏

‏محقق دانشمند و لغوي بزرگ قزويني استاد دکتر دبيرسياقي مُنجيک را هم عصر امير طاهربن فضل چغاني (مقتول به سال 381) مي‌دانند5.‏

‏پس بنابر نظر محققان، مُنجيک حتي ‌اندکي از فردوسي، قديمي‌تر است و حدود هزار و صد سال پيش در بيتي از شعر خود، آموت را به معني‌ آشيانه، بکار برده وآن بيت اين است:‏

‏بر قلّة قافِ بخت و اقبال
آموتِ عقابِ دولتِ توست6‏

‏که در آن به ممدوح خود مي‌گويد:‌ آشيانة عقاب اقبال و دولتِ تو را بر قلّة قاف نهاده‌اند.‏
‏در جامع التواريخ رشيدي آمده است که لفظ آله آموت برابر با عدد 483، سال استقرار و استيلاء حسن صبّاح در قلعة الموت، است.‏‏

‏اهميت اين سخن در اين است که ما تا قبل از اسماعيليان سندي نداريم که در آن به اطلاق لفظ الموت بر اين ناحيه دلالت کند و قبل از اواخر قرن پنجم که اسماعيليان نزاري آن را بکار بردند، به اين ناحيه کُلّاً (يعني ازطالقان و الموت امروز و بخشي از جنوب مازندران تا حدود چالوس و حتي قسمتي از جـنوب شـرقـي استان گيلان) ديلمان و ديلم گفته مي‌شده است. ‏

‏چنانکه فخرالدين اسعد گرگاني در« ويس و رامين »بارها لفظ ديلمان و ديلم را براي همين ناحيه و مردم آن به کار برده است، از جمله در اين ابيات:‏

‏زمين ديلمان جايي ست محکم
بدو در، لشکري از گيل وديلم

يا:‏

‏درآمد لشکري از کوه ديلم
گرفته از سپاهش دشت طارَم ‏

‏اسماعيليان الموت، روي هم 171سال حکومت کردند و آخرين آنان رکن‌الدين خورشاه در654 هجري قمري به دست هلاکوخان به قتل رسيد.‏‏

‏اسماعيلية الموت که شاخة نزاري از اين فرقه و مؤسس آن حسن صبّاح است، از 483 و در ايران بنا نهاده شد.

حسن صبّاح اعتقاد داشت که المستنصر، خليفة فاطميِ اسماعيليه، در زمان حيات خود، فرزند خويش نزار را جانشين خويش مي‌دانست و پس از وي، مستعلي، فرزند ديگرش با کمک وزيرِ وقت (که پدر زن وي بود) نزار را از ميان برداشت و شاخة مستعليه (يا مستعلوي) را بنا نهاد.‏

‏مذهب اسماعيلي، پيش از آن که به دو شاخة نزاري و مستعلوي، تقسيم شود، حتّي پيش از ناصرِخسرو علوي قبادياني، حجّتِ جزيرة خراسان، در خراسان بزرگ، پاگرفته بود.‏

‏ابوعبدالله محمّدبن حسن معروفي بلخي در بيتي، به فاطمي بودن رودکي، تصريح مي‌کند:‏

‏از رودکي شنيدم، سلطان شاعران
کاندر جهان به کس مَگِرو جز به فاطمي7‏

‏استاد سعيد نفِيسي سبب کوري رودکي را واقعة آزار ديدنِ اسماعيليان در بخارا مي‌داند. ‏‏

‏گرويدن پادشاه ساماني نصربن احمدو برخي از بزرگان دربار او چون رودکي و بلعمي به فرقة اسماعيليه سبب شد که سپهسالاران غير اسماعيليِ دربار، پنهاني بر کشتن شاه، همداستان شوند.‏

‏فرزند شاه، نوح، براي خواباندن فتنه، پدر را از سلطنت خلع کرد و برخي هم مسلکان وي را کشت وخود به جاي پدر نشست. ‏‏

‏استاد سعيد نفيسي سپس مي‌نويسد: «...اينکه رودکي با آن همه حشمت و پايگاه بلندي که در دربار نصربن احمد داشته، در پايان زندگي از بخارايِ پايتخت سامانيان به زادگاه خود دهِ پنج رودک باز گشته و در آنجا از جهان رفته و در گورستان آن ده مدفون شده است، خود مي‌رساند که از دربار، وي را طرد کرده‌اند يا آنکه وي هم کشته شده است و پيکرش را به زادگاه او برده وبه خاک سپرده‌اند...»8 ‏

‏صاحب اين قلم، خود در شمال تاجيکستان و به هنگام زيارت آرامگاه رودکي،در «پنجرود»، ودر موزة همين آرامگاه، تصوير‌هايي را ديدم که يک محقق چهره شناسِ دورة سلطة شوروي، به نام گراسيموف، پس از نبش قبر رودکي، از استخوان‌هاي جمجمة او برداشته بود.اين محقق با نشان دادن جاي ميل کشيدنِ چشم در جمجمة وي، مي‌کوشد کوريِ مادرزادي ِ رودکي را رَد و شکنجه ديدن وي را اثبات کند.‏

‏ابياتي از‌اشعار رودکي نيز، نظر گراسيموف را تأييد مي‌کند:‏

‏پوپک9 ديدم به حوالي سرخس
بانگک بر بُرده به چرخ‌اندرا
چـادرکـي ديـدم بــر او
رنگ بسي گونه بر اين چادرا. 10‏

بررسي زندگي و عقايد شعرايي که در ايران به گروه اسماعيليان فاطمي يا بعد‌ها با پيداييِ شاخه‌هاي نَزاري و مُستعلوي به اين فرقه گرويدند، خود مي‌توانَد موضوع مقاله‌اي ديگر باشد.‏

اجمالاً پس از رودکي، شعرايي چون داعي الدُّعات مؤيَّد في الدّين شيرازي (متوفايِ 470)، همدورة ناصرِخسرو و خود ناصرِخسرو (هردو از شعراي اسماعيليِ فاطمي) را مي‌توان نام برد و سپس «نزاري قهستاني» را که متولد 645 در بيرجند و متوفاي 720 هجري قمري به حال تبعيد در روستاست.11 (امروزه آرامگاه او در داخل شهر بيرجند قرار گرفته است و صاحب اين قلم پارسال آن را زيارت کردم). نزاري قهستاني حدود150 سال پس ازآغازِ فرقة اسماعيلي نزاري به دست حسن صبّاح و در قلعة الموت در گازرخان به اين مذهب گراييده.‏

بنابر اين اجازه بدهيد که بر گرديم به امروزِ الموت و ويژگي‌هاي آن و از بناهاي تاريخي شروع کنيم تا از بحثي هم که در آن بوديم ناگهان دور و به قول ما الموتي‌ها آب به آب نشويم!‏‏

بناهاي تاريخي: ‏‏
‏1- قلاع اسماعيليان‏

قِلاعي که170 سال در برابر سلجوقيان وخلفاي عبّاسي مقاومت کردند و در ادبيات فارسي به نماد مقاومت، تبديل گشتند چنانکه مثلاً عبدالقادر نائيني مي‌گويد:‏

کِراست قدرتِ آن، کاين حصارِ گُردان را
به جاي خويش بدارد، چو قلعة الموت

باري، مهمترين اين قلعه‌ها عبارتند از:‏

‏- قلعة الموت (معروف به قلعة حسن صبّاح) واقع در روستاي گازرخان ( فريا استارک در «سفرنامة الموت» خود مي‌نويسد که گازرخان، تغيير يافته کلمة «قيصرخان» است).‏‏

‏- قلعة لَمبِسرَ: قلعه‌اي که کيا بزرگ اميد (جانشين حسن صبّاح) 20سال قبل از جانشينيِ حسن، در آن ساکن بود.‏‏

‏- قلعة ميمون دز: قلعه‌اي که به دست هلاکوخان فروريخت و خواجه نصير طوسي هنگام فتح آن، در قلعه حضور داشت واو خورشاه آخرين حاکم اسماعيلي قلعه را متقاعد کرد که تسليم مغول شود.‏‏

ـ قلاع ديگر

- قلعة شيرکوه‏

- قلعة باستاني نَويذَر (با تلفظّ محلّي و احتمالاً در اصل قلعة نوذر) درست بالاي صخره‌هاي مشرف به گرمارود.‏‏

- وچندين قلعة ديگر...‏
‏2- اکوتوريسم‏

‏- پوشش جانوري متنوّع و غني الموت، هر ساله شکارچيان داخلي و خارجي را مجذوب خود مي‌کند.‏‏

‏[جک اوکانر ‏Jack Okaner‏ شکارچي مشهور بين‌المللي، براي شکار «کَل»‌ (= بزکوهي) به اين منطقه آمده بوده است.]12‏

‏- قلل بالاي4000 (چهارهزار) مترِ شاه البرز، سيالان، نرگس، خَشِچال (قُلّة مشرفِ به گرمارودِ ما) و... که کوهنوردانِ بسياري را هر ساله پذيراست.‏‏

‏- مسير بسيار زيباي پياده‌روي الموت به تنکابن‏‏

‏- درياچة اِوان براي شکار اردک ماهي و تفرّج‏‏

‏- و...‏

‏3- زيارتگاه ها‏‏

‏- درختِ خونبار در روستاي زرآباد ‏‏

‏- امامزادة «رويِ ده» از فرزندان امام موسي کاظم(ع) در گرمارود‏‏

‏- امام زاده اسماعيل در ميلَک‏ در الموت غربي (رودبارِ الموت سابق)‏‏

‏- و امامزاده کنعان و امامزاده شاه رشيد و امام زاده موسي و اما‌م‌زاده‌هاي مختلف ديگر در نقاط مختلف الموت که در گذشته‌هاي دور بهترين پناهگاه علويان در برابر تهديد دشمنانشان بوده است.‏

‏4- جادّة زيباي در دست احداثِ تنکابن- قزوين که تماماً از دست نخورده‌ترين نقطه‌هاي الموت مي‌گذرد و روانشاد زنده‌ياد مهندس امامي استاندار فقيد استان قزوين اهتمام خاص به اتمام آن داشت و 15 کيلومتر از اتّصالِ آن به بخشي که از طرف تنکابن آغاز شده بود، نمانده بود (البته به صورت شوسه) که آن زنده ياد در حادثة برخورد بالگرد به کوه، هنگام بازديد از نواحي زلزله زدة الموت به ديدار دوست اعلي شتافت.‏

پس از او، استاندار بعدي جناب آقاي مهندس نصري با دلسوزي و پيگيري بسيار و توجه وعنايتي ستودني، به مسائل الموت و به ويژه به همين جادة مهم و استراتژيک بخشي از کار را پيش برد.‏

خوشبختانه استاندار سختکوش وپيگير بعدي يعني جناب مهندس طاهايي که از مديران برجستة کشور و داراي سوابق اجرايي درخشان است , علاوه بر آنکه آن 15 کيلومتر را ساخته و جادة مزبور را در شکل قديمي آن به تنکابن بسيار نزديک ساخته است؛ مشغول باز‌سازي همين جاده از قزوين به سوي تنکابن است آن هم به صورت بسيار مناسب و وسيع و اصولي و از نزديکترين مسير ممکن و با هندسه‌اي فنّي و در چهار چوب قواعد علمي راه سازي. والحق اهتمام در ساخت هرچه سريعتر اين جاده ارزش زحمت آن را خواهد داشت زيراکه دو استان قزوين و مازندران را با کوتاهترين و زيبا‌ترين مسير به هم مي‌پيوندد و فوائد اقتصادي و گردشگري و ايجاد اشتغال و دسترسي سريع محصولات کشاورزي به بازار و تأثيرآن در رشد و توسعة هردو استان بر کسي پوشيده نيست. ‏

‏5- معادن بسيار و مختلف ‏‏

‏6- گياهان دارويي با گنجينه‌اي پايان‌ناپذير از انواع گياهان...‏‏

‏7- چشمه‌هاي آب گرم و سرد:‏‏

‏- آبگرم «سه هزار»‏

‏- آبگرم «گَر آب» در «اِواتِر»‏

‏- و صدها چشمه‌هاي آب معدني در جاي جاي الموت...‏‏

‏8- زمينه‌هاي ورزشي‏

چون اسب سواري، راه‌پيمايي، کوهنوردي، دوچرخه‌سواري در کوهستان، اسکي و...‏

روانشاد مهندس امامي استاندار اسبق، درتلاش بودکه دانشکدة رها شدة انرژي اتمي و تأسيسات آن را از سازمان انرژي اتمي بگيرد و به تربيت بدني تفويض کند تا براي ورزش‌هاي زمستاني از تأسيسات آن، استفاده شود. کمتر از يکماه پيش از فاجعة درگذشت او، به اتّفاقِ اينجانب، از آن تأسيسات، ديدار کرديم و آن زنده‌ياد مي‌گفت، طرفين به وساطتِ او و موافقتِ دولت، به اين نقل و انتقال رضايت داده‌اند. اما با وفات او، اين امر معلق ماند وتاکنون هم چنين انتقالي صورت نپذيرفته است.‏

استاندار فعلي به من مي‌گفت که اين مهم را با هماهنگي و توجه دکترصالحي رئيس جديدسازمان انرژي اتمي که از چهره‌هاي علمي اهل قزوين است پيگيري خواهدکرد، و قرار است سازمان انرژي اتمي با گرفتن زمينِ مُعوًض، در راه قزوين (براي ايجاد بناهايي با مقاصد علمي)، آن تأسيسات را به گردشگري يا تربيت بدني استان قزوين، تفويض کند، انشاءالله.‏‏

‏9- آداب و رسوم (فولکلور) مردم الموت‏
گويش فارسي سره‌اي که در روستاهاي الموت رايج است (و من اشتراکات آن را طي چهار سال اقامت در تاجيکستان با شگفتي تمام با گويش مردم تاجيک خاصّه در نواحي دست نخوردة تاجيکستان مثل استان غَرم و استان خَتلان به گوش شنيدم) و نيز عادات، آداب، رقص‌ها، و... ‏

هر يک زمينة تحقيق و توليد آثار علمي و هنري و فيلم مستند و غير آن براي پژوهشگران و ديدار و تفرّج براي گردشگران مي‌تواند بود. (رجوع فرماييد به مردم نگاري الموت تحقيق: علي اکبر حميدي و بهروز رستمي (در دست چاپ زير نظر خانم چوبک)‏‏

‏10- بزرگان الموت‏

الموت مهد فرهيختگان يا به قول سعدي «روستا زادگان دانشمند» است:‏

‏- روحانيان بزرگ در گذشته مانند : مرحوم آيت الله حاج سِيد موسي زرآبادي و پدرم آيت الله سيد محمد علي موسوي گرمارودي ,و مرحوم حجّت الاسلام والمسلمين متولي خشکچالي و مرحوم حجّت الاسلام والمسلمين دقيقي بالاروچي ومرحوم حجّت الاسلام والمسلمين جعفر صفي خاني و...‏

‏- از روحانيان و فضلاي معاصر الموتي، چون: حجت‌الاسلام دکتر عبدالکريم عابديني و حجت الاسلام والمسلمين علايي ويکاني قاضي وحقوقدان وحجت الاسلام والمسلمين حسيني امام جمعة محترم معلّم کلايه که سالهاست در خدمات ديني به منطقه اهتمام دارد و مورد علاقة عموم مردم است. ‏

‏- افراد اهل سياست چون:‏

‏ - ثابت الموتي ‏

‏- دکتر الموتي که در کابينة مصدق به وزارت رسيدو... ‏

‏- شاعران چون:‏

‏- شاعر آييني صاحبِ ديوان، بيدل باغدشتي الموتي که ديوانش حدود صد و اندي سال پيش در هند چاپ شده است.‏

‏- علي کوچناني‏

‏- شاعر مشهور، عارف قزويني را، پژوهندةجوان يوسف عليخاني، الموتي مي‌داند ومي گويد که اصلا اهل روستاي موشَقين درالموت غربي(رودبارالموت سابق)- کنار رازميان- است و اسناد آن را به زودي منتشر خواهد کرد.‏

‏- نيز رجوع فرماييد به سه جلد ديوان اشعار پرهيزگاران جمع آوردة صفرعلي پرهيزگاري ديکيني ‏

‏- محققان دانشمند چون:‏

‏- استاد دکتر محمد اسدي گرمارودي، استاد فاضل دانشگاه شريف و محقق و خطيب دانشمند و مؤلف چندين اثر عالمانه در حوزة معارف شيعي. ‏

‏- استادعنايت الله مجيدي مصحح کتاب مجمل رشوند(همراه با استاد دکتر ستوده) و مولف قلعة ميمون دژ و مدخلي بر الموت.‏

‏- ضياء الموتي نويسندة قيام دهقانان الموت‏

‏- و داستان نويسان چون:‏

‏- داستان نويس و پژوهشگربا استعداد و نام آشنا يوسف عليخاني نويسندة داستان اژدهاکشان که پارسال برندة جايزة جلال آل احمد شد و نامزد جايزة گلشيري هم بود و مولف قصه‌هاي مردم رودبار والموت (همراه با افشين نادري) ومصحح منظومة مردمي عزيز ونگار و...‏‏

‏- ضيا(علي)رشوند هرانکي نويسندة قصه‌هاي دره سبز الموت و چنار خونبار وسيالان

‏- دکتر سيد علي شهروزي پزشک و نويسندة داستان‌هاي دره الموت و تاريخ الموت‏

‏- فرشتة بهرامي نويسندة امام زاده‌هاي الموت

‏- ايرج کاظمي وِرکي نويسندة عقاب آشيان و جغرافياي طبيعي و تاريخي الموت‏

‏ - حقوق دان چون:‏

‏- استاد دکتر نجفي توانا، استاد فاضل دانشگاه تهران و محقق وپژوهشگر حوزة حقوق و صاحب مقالات عالمانه وکتاب در اين حوزه، اهل روستاي توان ‏

‏- آقاي شاعري وکيل دادگستري و...‏

‏- پزشک: چون منوچهر صائب متخصص برجستة بيماري‌هاي دستگاه گوارش و ده‌ها پزشک ديگر...‏

‏- تدوينگر مثل: مجيد عاشقي اصاله از ورک الموت


‏- عکاس مانند: جعفر نصيري شهرکي

‏- رجل اجتماعي چون روانشاد ولي خان خواجوي(همرزم ميرزا کوچک خان جنگلي) و روانشاد بالاخان عزيزي.‏

و از معاصران آقايان اندجي گرمارودي، شعباني الموتي و نوري الموتي و عده‌اي ديگر که اکنون نام عزيزشان را در خاطر ندارم وعمر را در ادارات مختلف تهران و قزوين صرف پيشرفت‌هاي عمراني سراسر الموت کرده‌اند.‏

‏ و سر انجام: الموت هزاران مهندس و دکتر و استاد و طبيب و تکنوکرات و مدير اجرايي و...داردکه اگر بخواهم همه را نام ببرم، خود کتابي قطور خواهد شد.‏‏

‏ * * *‏

در پايان چند تقاضاي مردم الموت از مسئولان را واگويه مي‌کنم و اصرار هم نمي‌ورزم که نه وکيلم ونه دستم جز به همين خودکار، به هيچ چيز و هيچ کس بند است ونه مطلقاً دوست دارم که در اين ورطه‌ها بيفتم وبرآنم که من و امثال من، که نه در بالا باغ داريم ونه در پايين آسيا، بهترين خدمتي که مي‌توانيم کرد، همان خدمتِ به کلمه وکلام و عشق ورزي به زبان فارسي است.‏

اما چه کنم که هر بار به ولايت سري مي‌زنم، مردم زحمت‌کش و بزرگوار منطقه گله مي‌کنند که: فلاني! اگر در رفع مشکلات ما قدمي بر نمي‌داري، قلمي بردار و قدمي نمي‌زني، قلمي بزن! ‏

‏ و اين مقاله محصول آن گلايه‌هاست. ‏

‏ و اينک سه تقاضاي مهم مردم الموت: ‏‏

‏1- سرماي زمستان‌هاي الموت استخوان سوز است. گازرساني اصولي به سراسر منطقه و خاصه دورترين روستاها،آرزويي ديرينه است.‏

‏2- جادّة اکبرآباد - تنکابن را که به طور فني واصولي آغاز کرده‌اند و کند پيش مي‌رود، با سرعت ادامه دهند و تمام کنند.‏‏

‏3- ‌الموت، ميان کوه‌هاي باختري البرز مرکزي، شامل دو بخش است: بخش الموت شرقي به مرکزيِّت معلم کلايه و بخش الموت غربي(رودبار الموت سابق) به مرکزيّت رازميان و جمعاً با بيش از دويست روستا و بيش از دوهزارکيلومتر مربّع وسعت، هم به لحاظ قانوني و معيار‌هاي وزارت کشور و هم به لحاظ معنا و شايستگيِ فرهنگيِ مردمِ خود، کاملاً سزاوار داشتن فرماندارِي است.‏

‏ وزير کشور جديد جناب نجّارکه صاحب اين قلم، او را تنها يک بار پنج ماه پيش تصادفاَ و در مراسم رونماييِ از کتاب ارزشمند «اطلس شيعه» تأليف مورخ دانشمند استاد دکتر رسول جعفريان در نمايشگاه کتاب (در مصلّي) ديدم و ازسخنان کوتاه اما سنجيدة وي، اورا بيشتر دوستدارفرهنگ واهل فرهنگ يافتم، اميدوارم اين تقاضاي قانوني و برحق مردم الموت يعني ايجاد فرمانداري را سريعاَ و بدون گيرودار‌هاي معمول ادارات برآورده سازند. ‏

‏ * * *‏

‏ تقاضا که بسيار است، زيرا نياز‌ها و اميدها و آرزوهاي مردم دور ماندة الموت، بسيار است اما اگر همين سه تقاضا و سه اميد و آرزو را سريعاً برآورند و به فردا و فرداهاي بعد نيفکنند از زبان خيل عظيم شهداي سراسر الموت، سپاسگزار خواهيم بود. ‏

‏ هرچند وَلوالَجي هزار سال پيش گفته است:‏

‏ چندين هزار اميد بني آدم
طوقي شده به گردنِ فردا بر‏



هفتم مهرماه 1388 ‏‏
‏ سيد علي موسوي گرمارودي


‏ ‏‏بعدالتحرير:‏‏

‏ الموت، دژ تاريخ‏‏

‏ ‏المــوت بـزرگ در دل ماست
آشيــان عُقــاب و بي‌همتـاسـت ‏

‏اي که زين بوم و بر گذر داري
از رهِ رفتـه‌اش، خبــرداري؟‏

‏ پاي اين قلعه رخ نهاد به خاک
شـاهِ سلجوق برزمين چون تاک‏

‏ هيچ داني که زير هر سنـگي
خفتــه درخون دلاوري جنگي‏

‏چون دل از ديده گرچه پنهان است
ليک مهد اميد و ايمان است ‏

‏ هيـچ داني که ايـن دژ پولاد
بهر آيندگان چه‌چيز نهاد

قلب ايـران و پايگاه صفاست
دژ تاريخ و خانقاه وفاست ‏

‏ * * *‏

‏ سرزمين دلير مردان است
خانـة سادة بزرگان است ‏

‏ شــاهبــازان، به قلّه مي‌تازند
اهل اوج و بلند پروازند‏

‏ بـاز و شاهين کز آسمان گذرند
با کلاغِ سيه چرا بپـرند؟‏

‏ سالـها مردم اندرين دژ- شهر
برده‌اند از حيات و شادي، بهر ‏

‏ اينک اين يادگار پاک تو راست
تو به حفظش بکوش بي‌کم ‌وکاست

‏پي‌نويس‌ها:
1ـ فروغ در بيتي از يک غزل بسيار زيبا مي‌گويد:
تو درّة بنفش غروبــي کـه روز را
برسينه مي‌فشاري و خاموش مي‌کني
2ـ رجوع فرماييد به حاشية دکتر معين بر برهان قاطع، چاپ اميرکبير، تهران، 1357، ج1، ص61، ذيل کلمة آموت و نيز بنگريد به همين کتاب و همين جلد، ص159 ذيل کلمة الموت
3ـ محمود مدبّري، شرح احوال وآثار شاعران بي‌ديوان، نشر پانوس، تهران، 1370، ص216‏
4ـ دکتر محمد معين، برگزيدة شعر فارسي، نشر زوّار، چاپ دوم، تهران،1334،ص30‏
5 ـ دکتر محمد دبير سياقي، پيشاهنگان شعر فارسي، نشر علمي ـ فرهنگي، چاپ سوم، 1370ّ ص 148‏
6 ـ محمود مدبّري، شرح احوال وآثار شاعران بي‌ديوان، نشر پانوس، تهران، 1370،ص220 و حاشية دکتر معين بر برهان قاطع، چاپ اميرکبير، تهران، 1357، ج1، ص61،‏
7ـ ژيلبر لازار، ‌اشعار پراکندة قديم‌ترين شعراي فارسي زبان، انجمن ايران‌شناسي فرانسه در تهران، 1361، ص136/ نيز: محمود مدبّري، شرح احوال وآثار شاعران بي‌ديوان، نشر پانوس،تهران، 1370، ص139‏
8 ـ استاد سعيد نفيسيّ محيط زندگي واحوال و‌اشعار رودکي، نشر ابن سينا، تهران 1341، ص404 ‏
9ـ پوپک: هدهد، شانه به سر‏
10- ضمناً از مصراع سوم اين شعر مي‌توان دريافت که حدود هزارو دويِست سال پيش خانم‌ها در ايران بزرگ آن روزگار، چادر مي‌پوشيده‌اند. زيرا رودکي با صنعت «تشخيص» و انسان انگاري ‏‏personification‏ پوپک را به زن تشبيه کرده و برتن او چادر پوشانده است و اگر چادر را، در اين شعر خيمه بدانيم، مطلقاً بي‌معناست.‏
11ـ رجوع فرماييد به کتاب «بقاي بعد از مغول، نزاري قهستاني و تداوم سنّت اسماعيلي» نوشتة ناديه.ا.جمال، ترجمة فريدون بدره‌اي، نشر فرزان، تهران،1383، ص65/ نيز به: مقدمة عالمانة استاد دکتر مظاهر مصفّا در آغاز ديوان نزاري، تصحيح خود ايشان، ج1، انتشارات علمي، تهران، 1371‏
12. رجوع فرماييد به كتاب نخجيران، چاپ موزه دارآباد

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment