تادانه

دیدار با «علي‌محمد افغاني»
علیرضا روشن گفتگو کرده با او؛ در خبرگزاری میراث. باید دنبال نویسنده‌ای دویده باشی تا بدانی وقتی خبرنگاری شماره نویسنده‌ای را دارد که دیگران از او بی‌خبرند، این خبرنگار حکم گنج‌یافته‌ای را می‌ماند که تو چشم‌ات به گنج‌اش مانده و او مردد است که شریکت کند یا نه.
علیرضا روشن اوایل گفت "باشد. می‌دهم." اما شماره افغانی را نداد.
تمام دوران نوجوانی‌مان با شوهر آهوخانم گذشته بود که گمان‌مان بود نویسنده‌اش افغانی است و دلتنگ‌ می‌شدیم که کاش نویسنده‌اش ایرانی بود و وقتی فهمیدم "علی‌محمد افغانی" کرمانشاهی است در پوست خود نمی‌گنجیدم. آن سال‌ها که از اهالی گفتگو شده بودم و با نویسنده‌ها مصاحبه می‌کردم، افغانی را نیافته بودم که می‌گفتند از ایران رفته است و در آمریکا ساکن است و بعد سال 84 علیرضا روشن، او را یافته بود که بعد فهمیدم همان‌زمان‌ها خبرگزاری ایسنا هم دعوتش کرده بود به ایسنا و عکسی هم گرفته بود از او که هنوز تنها عکس‌های موجودش در اینترنت است.
علیرضا روشن، شماره افغانی را وقتی داد که ساعت 10:45 شب 20 مهر 1384 بود. نتوانستم طاقت بیاورم. دست‌دست کردم و دل‌دل و دست‌آخر دستم رفت به تلفن و : "آقای افغانی؟"
ساعت 11 بود که زنگ زده بودم به علی‌محمد افغانی و او مهربان حرف زد و البته همان اول گفت که گوشش کمی دورتر از او ایستاده و باید بلندتر بگویم کلماتم را تا بی‌جواب نمانند.
ربع ساعتی از حرف زدن‌مان نگذشته بود که گفت "خب بیا اینجا."
- این وقت شب؟
- بیدارم.
ساعت 12 شب جلوی منزلش بودم و بعد کلید را از طبقه سوم پرتاب کرد توی کوچه و زنجیرها ودرهای آهنی را باز کردم و داخل شدم.
نشان به آن نشان که بازسازی داشتند آن روزها و لایه فرش ها برگشته بود؛ از آغاز تا آخر حرف‌ها هم همسر آقای افغانی نشسته بود کنارمان. و حالا حسرت هست که کاش آن شب را ضبط کرده بودم که این گفتگو تا ساعت 3:45 دقیقه و در واقع بامداد 21 مهر ادامه پیدا کرد.
قرار شد گفتگوی مفصلی کنم با افغانی به قدر یک کتاب و در واقع کتاب های زندگی‌اش را به حرف بکشیم اما نمی‌دانم چرا وقتی خواب‌آلود برگشتم منزل، دیدم در من چنین توانی نیست و ناپیدا شدم از نگاه افغانی.
شنیده بودم که ردم را از علیرضا روشن دنبال کرده و یا رجاییان، از بچه‌های قزوینی را یافته و از او پرسیده که این علیخانی پس کجا رفت.
گذشت تا همین دیروز. دهباشی زنگ زده‌بود که بیا "بخارا". شنیدم که "افخمی" می‌آید؛ بی‌رغبت بودم به رفتن که سینمایی نیستم و (یک ماه قبل از نوروز هم در روز حضور محمود دولت‌آبادی در بخارا هم به لطف دهباشی، به بخارا رفته‌بودم) بعد که رفتم بخارا، فهمیدم اشتباه فهمیده‌ام و "افغانی" را "افخمی" شنیده‌ام؛ زمان دیگر برای فرار و رویارو نشدن با نویسنده شوهرآهو خانم گذشته بود. نشستم اما آن پشت‌پشت‌ها تا نبیندم.
که آخرش هم دید و مهربانی کرد و سراغ علیرضا روشن را گرفت و دعوت‌مان کرد که سه‌شنبه شب به خانه‌اش برویم.
زیاده‌‌گویی کردم. گزارش بخارا را بخوانید از حضور "علی‌محمد افغانی" در هفدهمین نشست این مجله در دفتر؛ پس از متوقف شدن شب‌های بخارا.

Labels: , , , ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment