تادانه

فال حافظ امشبم
خرم آن روز كزين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم و ز پي جانان بروم
گرچه دانم كه به جايي نبرد راه غريب
من به بوي سر آن زلف پريشان بروم
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
چون صبا با تن بيمار و دل بي طاقت
به هواداري آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم كش و ديده ي گريان بروم
نذر كردم گر از اين غم به درآيم روزي
 تا در ميكده شادان و غزل خوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه ي خورشيد درخشان بروم
تازيان را غم احوال گرانباران نيست
پارسايان مديدي تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون
همره كوكبه آصف دوران بروم
youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment