تادانه

اعلام آماده باش برای خواننده‌کشان!
بیوه‌کشی 
مهدیه جیرانی: می‌خواهم از طرح جلد کتاب بیوه‌کشی شروع کنم که خیلی جذابه. هفت سنگ که تشکیل دهنده‌ی پیکر یک زن هستند و در سراسر داستان با این هفت زیاد سر و کارداریم. هفت شبانه روز، هفت کوزه و هفت چشمه که فکر می‌کنم همه‌ی این ها زیر سر اون هفت برادری باشه که قراره به نحوی وارد زندگی خوابیده‌خانوم بشوند و زیر چتر حمایت ایشون باشند. موردی که باعث حبس شدن نفس خواننده می‌شود وقتی اتفاق می افتد که نخستین خبر بد به خوابیده خانم میرسد و در حالی‌که مشتاق دانستن بقیه‌ی ماجرا هستیم با یک فلاش بک به ابتدای آشنایی بزرگ وخوابیده برمی‌گردیم (یکی از موارد خواننده کشان) از آنجا که نگاه نویسنده به اجسام پیرامونش شگفت انگیز است، خیلی خوب اعمال انسانی را به آنها نسبت می‌دهد و من خواننده این را خیلی دوست دارم. مثل بالا آوردن یا قورت قورت آب خوردن سبوی خوابیده خانم ... همانطور که قبلا هم گفتم این بار خارهای اندک اما بازیگوش پراکنده در متن داستان، آرام آرام معنا پیدا می‌کردند ونیاز به پاورقی و توضیح احساس نمی‌شد مثل گالش، کوکوهه و چوچوهه، شدید مار و ...  قسمت‌هایی از داستان که دل‌شوره به جان خواننده می انداخت مربوط به خواب‌های خوابیده بود و انتظار برای تعبیر شدن‌شان که این یعنی اخبار و حوادث ناگوار در راهند (اعلام آماده باش برای خواننده‌کشان!) ... نقل‌های شیرین پیل آقا هم به نظرم تأثیر زیادی در درگیری احساسات خواننده داشتند. به خصوص آنهایی که در مورد ائمه‌ی اطهار بودن وخیلی غیر منتظره از زبان پیل‌آقا بیان می‌شدند. همین‌طور دعاهای بستم‌بستم‌ی که می‌خواند و من رو به یاد مادربزرگم انداخت که هرگز ندیدمش اما می‌دانم که نظیر آن‌ها رو برای پدر و عموهایم می‌خوانده. . . اقرار می‌کنم  کمی کفری شدم از دست حضرتقلی که با وجود از دست دادن یک به یک پسرانش اصرار داشت و به خوابیده وصیت کرد که:  "پسران من ره چتر باش"!!!؟؟؟ و اما اژدر چشمه، اژدر مار و اژدر. . . با هر ضربت چاقوی خوابیده خانم، صدای یکی از برادرها شنیده می‌شد . جملاتی که شاید لحظاتی پیش از مرگ به زبان آورده بودند و این علی‌رغم اینکه تسلایم داد و دلم را مثل دل درویش خنک کرد، چشمانم را بدجور سوزاند. . . این هم جمله‌ی پایانی کتاب که چند روز‌ی زمزمه و تکرارش می‌کردم: "همه جا جای ماست به شرطی که خاطراتمان با ما نیایند" ... مطمئن باشید جناب علیخانی، تا زمانی که ما را با دنیای ناشناخته ها آشنا می‌کنید و از افسانه ها و آداب و سنت‌ها برای‌مان می‌گویید همه چیز خوبه و سطری از کتاب رو پیدا نمی‌کنید که ما دوستش نداشته باشیم. . . نمی‌دانم شاید اینها که گفتم بیشتر حس من باشند از خواندن داستان تا اعلام نقطه نظر،  اما هر چه هستند با هر بار دیدن جلد کتاب از ذهن گذشته و در آن ماندگار شده اند. امیدوارم تا چاپ کتاب بعدی که مطمئنا به این زودی ها نیست (هست؟؟؟) زنده بمانم و از آشنایی با شخصیت‌های داستان و قدم گذاشتن به دنیای‌شان لذت ببرم .
کرمان- خرداد ماه 94 هجری شمسی

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment