تادانه

نگاهی گذرا به مجموعه داستان "ما"، نوشته ی علیرضا روشن

 
علي عبداللهي (صفحه شخصي): مجموعه داستان "ما"نوشته ی علیرضا روشن را پریشب یک نفس خواندم. قصه ها جذاب اند وآشکارا نشان می دهند نویسنده اش شاعر است با تمام نکات مثبتی که داستانهای هر شاعری می تواند داشته باشد: جسارتهای مضمونی و زبانی و فراروی گاه و بیگاه از آنچه برخی قوانین داستان می خوانند یا دوست دارند چنین داستان بنویسند. و نویسنده – شاعر کتاب کم و بیش دوری می جوید از آنچه داستانهای شاعر-نویسنده ها به دامش می افتند: ذهنی گرایی، زبان ورزیهای غیرداستانی، گریز از آنچه داستان را باورمند نمی کند و آخرش رمانتیسیسم و نگاه غنایی به امور داستانی.
http://aamout.persiangig.com/image/book/00115-MA.gif 
غیر از تر و تازگی و سرراست بودن زبان، بیش از همه در کتاب "ما" ، طیف متنوع مضامین کتاب توجه ام را به خود جلب کرد؛ از درونمایه های بسیار همگانی و عمومی بگیر مثل بی پولی، عاشقی، خاطرات سربازی، روابط دختر و پسر و زن و شوهر و ... بعد برو تا درونمایه های کاملاً ذهنی و سورروئالیسی، مثل پیر شدن یکدفعه ی آدمها یا تبدیل ناگهان چیزی به چیزی دیگر آنهم در دو سه سطر. بخش دوم رویکرد علیرضا روشن به داستان خیلی وقتها بسیار شگفت آور از آب در می آید(و البته شاید از نظر منتقدان کلاسیک داستان عیب محسوب شود که من مطلقاً چنین فکر نمی کنم)داستانک "خطی به دور هستی- تا تو ببینی ش-اما خط را می بینی"از آنهایی ست که خواننده را درجا میخکوب می کند، آنهم در دو صفحه! راوی با بچه اش تفنگ- بازی می کند، بچه از او می خواهد خودش را به مردن بزند، پدر می زند، و بلند نمی شود، ناگهان پدر، یاد پدر خودش می افتد که مرد و برنخاست. و آخرش پدر برمی خیزد، نورچشمش را می زند،با پسرش حرف می زند و... داستان اگر چه با چندسطر کلی گویانه تمام می شود، ولی رسیدن از آن آغاز معمول به چنین پایان فلسفی- عرفانی عمیق، مهارت نویسنده را نشان می دهد، و نیز هنرش را.علیرضا روشن در خیلی از داستانها همین رفتار را با امر داستانی پیشه می کند و از نظر او داستانگویی بهانه ای می شود برای طرح چیزی که ممکن است لزوماً امری داستانی نباشد: فکری، خاطره ای یا آرزویی، یا حتی نشان دادن حسهایی مبهم در لابه لای گفت و گویی دوستانه در جمعی چهارنفره مثل داستان"صدای؟". هستند داستانکهای سرراستی در کتاب که ساختاری افسانه وار دارند، ولی در آنجا هم نویسنده مثلاً در داستانکی یک صفحه ی "طعمه" از این ساختار عدول می کند و در سطر اول می نویسد: "روباه به سمت فرارکردن می دوید. بلدرچین فکر کرد دنبال اوست" ، آخرش نویسنده از زبان بوقلمون می نویسد:" آزادی وجود ندارد. شکارچی عوض شده است." داستانک "زخم" هم چنین رویکردی دارد، در ساختاری خطی که باز به امری فراسوی داستان اشاره دارد: میل مفرط به زندگی و همزمان ولع چریدن یک آهو!
برخی داستانهای "ما" بی اندازه غیرواقعی و تمثیلی هستند، بی آنکه از تمثیلهای مالوف پیروی کنند، مثل داستان "مرد دوپا".داستانهای علیرضا روشن شاعرانه اند نه در وجه منفی آن که برشمردم و آفت داستان به شمار می رود، بلکه در نگاهی که به مضامین دارد، نگاه نویسنده-شاعری دقیق در جزئیات امور و در معنای حس ها و صداها و رنگها.

Labels:

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com