تادانه

به بهانه «شب خیام» و دیروزی که رفت
دیروز روزم عجیب خیامی بود؛ باور کنید جدی می گم و باور کنید عجیب تقدیری شدم این روزها که می گذرند.
از تاریخ معاینه فنی ماتیزم هفت هشت ماهی می گذشت و نرسیده بودم بروم یه سر به یکی از معاینه فنی ها تا اینقدر نترسم از «آقاپلیسه» که همه جا بیداره!
ساعت 4:30 زنگ موبایلم صدایم کرد که «های! معاینه فنی!» (حالا در نظر بگیرید شب قبلش به خاطر خبرای جدید آموت و تادانه تا ساعت 1:35 دقیقه بامداد هم بیدار باشید، چه کار می کنید با آقا موبایله؟ شاید هم خانمه؟
خلاصه گفتم با خودم که اگه امروز نروم، معلوم نیست برسم تا اون سر نمایشگاه کتاب بروم یا نه. گازش رو گرفتم و علی ام مدد و اتوبان خلوت. بشمار سه رسیدم معاینه فنی آبشناسان در جنت آباد. نفر چهارم بودم (که بعد که سه ساعت بعدش در را باز کردند شدم نفر اول ردیف چهارم معاینه ).
خوابیدم و بیدار شدم و ماشین را روشن کردم تا گرم بشوم و باران بارید و برف دیدم و نور آمد و بعد بچه مدرسه ای ها و ...
اون وقت هم که خوشحال و خندان رفتم معاینه شدم، فرمودند «تنظیم موتور» مشکل دارد. بعد رفتم ونک، پیش تعمیرکارم. جایش را عوض کرده بود (5 ماه بود عوض کرده بود انگار و من بی خبر بودم) و بعد کوبیدم تا مجیدیه شمالی و خلاصه دوباره رفتن به معاینه فنی بیهقی و ... القصه صاحب معاینه فنی شدیم برای تا اسفند 90.
با خودم گفتم که چی بشه این همه دویدن ها؟ ها؟
اون وقتش رفتم انقلاب چند تا کتاب انگلیسی که اینترنتی خریده ام پرینت بگیرم و جلد بزنم و برسانم دست چند مترجم که آماده هستند برای کار. نشان به آن نشان که 10 تا کتاب درست چهار ساعت وقتم را در پرینت و صحافی و ... گرفت. که چی بشه؟ که کتاب های زیادتری به فرهنگ لابد بیفزایم.آمین!
بعد که رسیدم به دفتر آموت، ساعت شده بود 4:30 بعدازظهر. روی پیشانی ام ورم را حس می کردم، تب را می زدم، گلویم خشک بود. نه صبحانه و نه نهار و فقط زرت و زرت سیگار.
باز آقا موبایله شروع کرد به اعلام یادآور: «شب خیام - خیابان ویلا - پارک ورشو - باشگاه شهریاران جوان»
از یه طرف از خستگی داشتم می مُردم و از یه سر، چهار تا کتاب باید از حروفچینی می آمد و می فرستم برای مجوز و از یه سر، سه کارتن کتاب باید می رفت به ترمینال جنوب و ... از یه طرف ... بی خیال همه چیز شدم و درها را قفل کردم و رفتم سمت خیام:
جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه مهر بر جبین می زندش
این كوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش


علی دهباشی - شب خیام - هفتاد و هفتمین شب از شب های بخارا
باشگاه شهریاران جوان - پارک ورشو - خیابان ویلا - دوشنبه 9 اسفند 89

Labels: ,

youssef.alikhani[at]yahoo[dot]Com
0 Comments:

Post a Comment