خرید تلفنی کتاب
66496923
66499105
09360355401
ارسال رایگان/ سراسر ایران
توضیحات بیشتر در اینجا
هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
امیرحسین یزدانبد را خیلی سال است می شناسم اگرچه دو سال پیش از نزدیک دیدمش.
دوستی ما از اینجا شروع شد؛ سال 1383، وقتی تازه تیله باز شده بود. از آغاز مصمم بود و این «آن» همان آنی است که یک نویسنده باید داشته باشد تا نویسنده شود؛ آنی که در درجه اول، خودش خودش را باور داشته باشد تا باورش کنند دیگران و امیرحسین یزدانبد، آن آن را داشت و دارد.
اولین مجموعه داستانش شاید به ظاهر دیر منتشر شد؛ هفت هشت سالی بعد از آن زمانی که ما داستان کوتاهش را اولین بار در وبلاگش و بعد اینجا و آنجا خواندیم اما پخته منتشر شد.
یزدانبد را یکبار فقط در نشر آموت دیدم؛ فکر کنم یک هفته ای بود «پرتره مرد ناتمام» منتشر شده بود؛ درست سوم آبان 1388؛ در چنین روزی. همان بود که سال 1386 در مجله کارنامه دیده بودم؛ همین عکس که می بینید.
بعدها که صحبت می شد به دوستانی که به آموت می آمدند می گفتم امیرحسین برعکس بسیاری از نویسندگان این خاک که شکسته نفسی را حُسن می دانند و فکر می کنند اگر بگویند نویسنده اند، خجالت آور است ، خودش خودش را نویسنده می داند و چون تیله بازی که بازی توی خونش باشد، تیله های سال های بعد را از الان نشانه رفته است؛ و چه خوب نشانه گیری هم هست.
امروز شاد شدم وقتی این خبر خوش را شنیدم؛ همانطور که سه سال قبل «امیرحسین خورشیدفر» برنده جایزه گام اول شد. اول صبح بود. برای امیرحسین یزدانبد اس ام اس دادم و پیامم تا کرمان رفت که «امیرحسین عزیز! مبارکا باشد».
Labels: yazdanbod